♥اخــــــم♥

☠ ƊƠƘӇƖ ƇƦƛȤƳ ☠

٠•●♥ ❤ خدایا به هیچکس اونقدر درد نده که ارامش خودش و توی مرگ ببینه ❤ ♥●•٠·˙

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | عشق دخترانه

♥اخــــــم♥

 

بعد از تو {لبخند} یادم نمیاد


ولی خب ، به درک


تریپ {اخم} شیک تره

 

 

  erwr342342.jpg



نظرات شما عزیزان:

متین.کج کلاه
ساعت17:56---13 آبان 1393
اینم قشنگ بودش مرسی....
پاسخ: عِشقــﺎﯼ ِ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﻪ , ﺑﯽ ﺛﺒﺎﺕ , ﮐَﺸﮑﯽ ﺩﻭﺳِﺖ ﺩﺍﺭمــﺎﯼ ِ ﭼﺮﺕ , ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ , مَشقـی ﻫﯿﭽﯽ ﺟُﺰ ﻏُﺼﻪ ﻭ ﻏَﻢ , ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺗَﺶ ﻧﯽ ﻋِﺸﻖ ﻓَﻘَﻂ عِشـ��ـق ِ مـــادَر ﻭ ﺍﻭﻥ ﺑﺎلـ��ـاﯾﯽ ﻣَﺸﺘﯽ♥


❤ALOƝƐ ƁOƳ❤
ساعت1:22---26 مهر 1393
سلام آبجی خوبی؟وبت خیلی قشنگه.اون دفعه یادته ازت کمک میخواستم نزدیک بود قورتم بدی؟خخخخخخخخدیگه میترسم باهات حرف بزنم خخخخخخ موفق باشی.بابای
پاسخ:سلام ......... واقعا ببخشید من کلا تو پنل با کسی نمیحرفم اگه هم بد حرفیدم شرمنده


aloone-boy
ساعت11:26---16 مهر 1393


کسی که یکبار رفته اگه هم برگرده. . .
یادت باشه که دیگه راه رفتن رو یاد گرفته . .
پاسخ:پست ترین کار اینه که دست بذاریم رو نقطه ضعف دیگران بعد بهش بگیم شوخی!


صبارونالدو
ساعت20:17---27 شهريور 1393







من شــــــــــــــــــــرمندمْ


واسه وقتایی که میتونستم برم ولــــــــى موندم


واسه حرفایی که میتونستم بزنم ولی نزدم که حرررررمت بمونه..


واسه حرفایی که میتونستی نزنی ولی زدی..


ولــــــــى شکستی..


تصویری که ازت تو ذهنم بودو


حسی که تو دلم بودو


حرمت صادقانه موندنمو..هه


آره شــــــــــــــــــــرمندمْ


واسه موندنم پای کسی که فقط ادعای دوست داشتنمو داشت


واسه رد کردن و خورد کردن کسایی که تو حسرتم موندن..


خودم کردم تقصیر من بود!


گله نیست! کینه نیست! عقده نیست! یه اعترافه


من.......... شـــــــــــــرمندم
پاسخ:قـیـــــــ ــــافه - - ->>> نــــــچ ندارمــــ !! اخـــــــ ـــــلاق - - ->>> نه ندارمــــــــــ! ! ! هیکـــ ـــــــل - - - > > > نــــــــــــدارمـــــ ! ! ! ! صـــ ـــدا - - - - - - - > > > ندارمــــــــــــــــ ! ! ! ! ! پـــــــ ــــول - - - - - -> > > نـــــ ـــــــــــدارم ! ! ! ! ! ! خب خلاصـــ ـــه بهتون بگــــــــ ـــم آدمـــ چرتـــــــ ــــیم ! ! ! دم اونایی کــــــ ـــــه همینجــــ ـــوری منو دوســ ــت دارن ! ! ! :)


erfan
ساعت12:08---22 شهريور 1393
تو نـ؋ـهمیـבے ...

ڪـہ براے בاشتنت ،

בلم را نـہ ،

عشقم را نـہ ،

رویاهایم را نـہ ،

براے בاشتنت ،

حـωـے را בاـבم ڪـہ

بـבوךּ آךּ בیگر مךּ ،

آךּ " مךּ ِ " ωـابق نیـωـتم . . .!!!
پاسخ:ﺧــﺪﺍﯾــــــﺎ ﺑﻪ ” ﺟﻬﻨﻤﺖ ” ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ” ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿﻢ “


گیتی
ساعت19:05---16 شهريور 1393
اگه رویایی داری باید ازش محافظت کنی
مردم نمی تونن خیلی کارها رو بکنن
دوست دارن تو هم نتونی
اگه یه چیزی رو می خوای
باید به دستش بیاری
مکث نکن...
ببخش عجیجم کم میام وبت این رمان خوندنام کاردستم نده خوبه واقعا عاشق رمان خوندنم واسه همین دیربه دیرمیام وبت خوجملم بووووووس دوست دالم
پاسخ:خدایا... گله نمی کنم:ولی کمی ارامتر امتهانم کن به خودت قسم خسته ام...


بهزاد
ساعت13:01---11 شهريور 1393
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم

هر جا که دلت می خواهد بــــرو !

فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد

انقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری…!
پاسخ:هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . . هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد …!


reyhane
ساعت0:29---10 شهريور 1393
من باید در او قدم می‎زدم

یا او در من!

به راستی

کدامیک خاموش تر بودیم؟

کدامیک تنهاتر…

شب

که ماه را داشت

یا من

که تو را نداشتم…
پاسخ:اگهـ یهـ زن تو رو اونقـבر בوس בاشتهـ باشهـ کهـ از آرزوهاش بهـ خاطرت بگذره ، از خدا یهـ عمر تازه بخواه... یهـ عمر واسهـ خوشبخت کرבنش خیلی کمهـ!


عشق2طرفه(محمد)
ساعت10:48---9 شهريور 1393
دست بر دلم نگذار . . .

میسوزی . . .

داغ خیلی چیزها بر دلم مانده . . .
پاسخ:عنصر بعضیامـ خاکـ نیسـ ـ ـ لآمصب لَجَنهـ


حاج رضا
ساعت1:02---9 شهريور 1393
♥زیبایی تصمیم نمی گیرد ♥

♥که ما چه کسی را دوست داشته باشیم ...♥

♥عشق تصمیم می گیرد ♥

♥که چه کسی را زیبا بدانیم ...♥
پاسخ:عالی


yas
ساعت15:59---8 شهريور 1393
زخمی که می زنیم؛



دلی که می شکنیم؛




ارزان نیست؛



یک روزی باید بهایش را بپردازیم؛



یک وقتی شاید همین نزدیکی ها ...


پاسخ:دقیقاا....


مهران
ساعت23:37---7 شهريور 1393
ﻣﻠﺖ ﻣﺎ ﻣﻠﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺯﻝ ﺯﻝ ﻧﮕﺎﺕ كنن ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯽ ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ
ﯾﺎ ﺯﯾﭙﺖ ﺑﺎﺯﻩ
پاسخ:خخخخخخخخ


مائده
ساعت23:35---6 شهريور 1393

سلام ترلان جون آپمممممممم
پاسخ:سلام عزیزم اومدم



مائده
ساعت23:35---6 شهريور 1393
دیگر به دنبال همراه اول نیستم! اول راه همه همراهند..... این روزها باید دنبال همراه آخر گشت
پاسخ:لاایک


مهران
ساعت16:39---6 شهريور 1393

بدترین قسمت زندگی؛ انتظار کشیدنه



اما ... بهترین قسمت زندگی



داشتن کسیه که



ارزش انتظار کشیدن داشته باشه




پاسخ:اوهووم


فاطیما
ساعت16:06---6 شهريور 1393
انگاری به وبلاگ چشم امید و بی دریغ سرنمی زنی آبجی
پاسخ:سرزدم گلم


DUYĞU
ساعت15:35---6 شهريور 1393
مــــن دخــــتر شدم...

تا با تــــمام وجودم عاشـق یه نـــفر باشم، فقط یه نفر...
من دخــــتر شدم...

تا با احســاسات قشــنگم آرومــش کنم...
من دخـــــتر شدم...

تا تکــــیه گاه خســــتگی های یه مــــرد باشم...
من دخـــــتر شدم...

تا به یـــه نوزاد زنــــدگی ببخـــــشم...
به ســـلامتی دخــــترای سرزمینــــــم
پاسخ:بسلامتیمون


مهران
ساعت0:15---6 شهريور 1393
کــاش مـی شــد جای مـن بــاشی تا بــدانی که چــه حـسی دارد وقتـی دلم بــرای کـسی مـثل تـو تـنگ می شــود
پاسخ:وااای مهرانی دلم برات تنگ میشه


فاطیما
ساعت17:30---4 شهريور 1393
سلام خیلی زیبا بودبه وبلاگ هام بیا هر دوتاشون آپم ترلان جانوبلاگت خیلی خوبه
راستی جواب سوالمو ندادی بیا داخل خصوصی وبلاگم جوابم بده این قلب ها رو چه طوری دو طرف عنوان وبلاگت قرار می دهی؟
پاسخ:سلام گلم گفتم همون جا که موضوع پست و مینویسی قلب رو هم اونجا کپی کن


Áäžáм
ساعت13:11---3 شهريور 1393

بهترین ها نه خاطره اند و نه تاریخ!بلکه حقیقت روزگارند..مثل خودت

پاسخ:ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ . . . ﺧﻮﺩﺗــ ﺭﺍ ﻫـﻢ ﮐﻪ ﺑُﮑُﺸـﯽ ﺭﺩّ ﺍﯾـﻦ ﻏـﻢ ﻣﺸـﮑﻮﮐــ ﭘﺸﺘــ ﺷﯿـﻄﻨﺘـﻬﺎﯼ ﺩﺍﺋـﻤﯽ ﻧﮕﺎﻫﺘـــ ﮔــﻢ ﻧﻤﯽ ﺷـﻮﺩ ..!!


Áäžáм
ساعت13:11---3 شهريور 1393
آنشرلی هم نشدیم یکی از ما بپرسد آن همه تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
پاسخ:بسلامتی پسری که شب عروسی عشقش مست مست رفت دم در تالارنشست ولی عروسی رو خراب نکردمنتظر موند تا عروس داماد اومدن پایین همه به عروس هدیه میدادن اونم رفت هدیه شو داد عروس گفت این چیه؟؟پسره گفت این همون قرانیه ک بهش قسم خوردی مال من باشی


Áäžáм
ساعت13:11---3 شهريور 1393
با چشمان خیس به دنبال قبرم میگشت!یادش نبود روزی که گفت گورت را کم کن!!
پاسخ:زمان های قدیم دخترارو میخواستن تحدید کنن میگفتن عکستو میزاریم تو اینترنت . . . . . . الان بهشون بگی میگن بزار ببینیم چند تا لایک میخوره..چند لحظه سکوت به یاد اون زمانها...


Áäžáм
ساعت13:10---3 شهريور 1393

خندیدن خوب است!قهقه عالی!گریستن آدم را آرام میکند!اما لعنت بر بغض...

پاسخ: هوای دو نفره داشتن نه ابر می خواهد نه باران کافی ست حواسمان بهم باشد . . .


Áäžáм
ساعت13:10---3 شهريور 1393

گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خودم فاتحه بفرستم,شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند.

پاسخ:⇦ ﻣـَـــــــــــــﻦ ⇨ ﮐَــــــﺴـــﯿَــــــﻢ ﮐـــــــــﻪ ☜ ﻭﻗﺘــــــــﯽ ﯾـﻪ ﻧَــــــﻔَــــــــﺮﻭ ☜ ﺩﻭﺳــــــــــﺖ ﺩﺍﺷﺘـــﻪ ﺑــــﺎﺷَـــــــــــــﻢ . . . ☜ ﻭﺍﺳــــــﻪ ﺑــﻘــﯿــــﻪ ☜ ﻧﻤــــــــﺎﺯ " ﻣِـــــــــــﯽـــــﺘــــــّـِـــ " ﻣــــــﯽ ﺧــــﻮﻧَـــــــــــــﻢ .


Áäžáм
ساعت13:09---3 شهريور 1393
اسمم را "سنگی"نگه خواهد داشت"خودم"را قبری و "یادم"را... نمی دانم!؟؟
پاسخ:دخترا ، هیچوقت دل پسرا رو نشکونید ! . . . . . . دست،پا،گردن و ستون فقرات در اولویت هستن.همچین بزنید پودر شن.


Áäžáм
ساعت13:09---3 شهريور 1393

دم از بازی حکم میزنی!
دم از حکم دل میزنی!
پس به زبان "قمار"برایت میگویم!
قمار زندگی را به کسی باختم که "تک""دل"را با خشت برید!...
جریمه اش"یک عمر" "حسرت" شد!
باخت زیبایی بود!...
یاد گرفتم به "دل" , "دل"
نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل"حکم نکنم!
"دل" را باید "بر" زد جایش "سنگ" ریخت که با "خشت" , "تک بری" نکنند.

پاسخ:تو زمانی زندگی میکنیم که غذا قبل از اینکه بره تو معده ... . . . . . . . . . . میره تو اینستاگرام :|


Áäžáм
ساعت13:09---3 شهريور 1393

وقتی خدا دستانش را روی چشمانم گذاشت از میان انگشت هایش آن قدر محــــــو تماشای دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم

پاسخ:باید به بعضیا بگــــــــــی شما نه آسی, نه خاصی...! . . . . . . . . . . . فقط یه دیوسی که با همه میلاسی


Áäžáм
ساعت13:08---3 شهريور 1393

عادت آدمهاست...سیگار هم که کامشان را داد زیر پا له می کنند

پاسخ: 10سال بعد... مامان فردا جلسه اولیا مربیاست معلممون گفته همه بچه‌ها مامان باباشون بیان! نه پسرم من نمی رم! چرا؟ آخه ناظمتون دوست پسر دوران دبیرستانم بود. مدیرتون هم بچه محلمون بود هی تیغش می زدم! بابای اشکان دوستتم باهاش دوست بودم. به بابات بگو بره! مامان بابایی میگه اگه خانوم معلمتت بفهمه من باباتم مردودت می کنه.


Áäžáм
ساعت13:08---3 شهريور 1393

همه مرا به خنده های با صدا میشناسند..این بالش بیچاره به گریه های بیصدا!

پاسخ:عروس خانوم چه هنـــری بلدن ؟؟؟ . . . . . . شست و شو خــوب بلده...!!!! کل خانواده دامادو میشــــوره ,پهن میکنه تو آفتاب خشک شن :|||| سلامتی همه عروسای گل و مهربون :))))


Áäžáм
ساعت13:07---3 شهريور 1393
هــــــــــــــی رفیق...زیادی خوبی نکن!انسان است و فراموشکاری اش.....!
از تنهاییش که در بیاید تنهاییت را دور میزند!
پشت میکند به تو به گذشته اش...حتی روزی میرسد که به تو هم میگویند شما!؟

پاسخ:به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، . . . . . . . . برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی!! :|


Áäžáм
ساعت13:07---3 شهريور 1393
هــــــــــــــی رفیق...زیادی خوبی نکن!انسان است و فراموشکاری اش.....!
از تنهاییش که در بیاید تنهاییت را دور میزند!

پاسخ:همه مخاطب خاص دارن ما هم داریم !!!! اونم نه یکی !!!! 4 تا !!! اولیش ایرانسله ! دومیش 7575 ! سومیش 8282 ! چهارمیش pishvaz ! تازشم دعوامونم نمیشه :) قهرم نمیکنیم


مهران
ساعت23:18---2 شهريور 1393
بـه سراغ من اگر میــــایی...
.
.
.

.
.
.
.
.
با یک کیلــــو زولبــیا بامیه ی تـــــــازه بیــا !!
ترجیــحا بـــامیش بیشتر بــاشه ^____^
چیه فکر کردی میخوام متن عاشقــانه بنویسم؟:|
برو بــرادر من خواهر من
ادم گشـــــنه چی میفهمه عاشقی چیه اخه :
پاسخ:" اصلا دلم خواست " چیست ؟ منطقی ترین و بهترین جواب به خاطر کاری که در آن گند زده اید


مهران
ساعت23:15---2 شهريور 1393
فوايد خر

تو زندگي اگه ميخواي موفق باشي
باس خرت بره...
خرت بياد...
خرشانس باشي...
خرخون باشي...
خرپول باشي...
خرت برو داشته باشه...
اصن ميزان خوبي اين خر که در درون آدم هستش با خوشبختي اون فرد
رابطه ي مستقيم داره!!
از قضا،
خر ما از کرگي دم نداشت!!!
خر شما چطور؟!
پاسخ:خر ما وجود نداره لامصب هههههه


مهران
ساعت22:55---2 شهريور 1393
عشق یعنی پسر کوچولوت بیاد با اخم بهت بگه
بابا چرا مامان جلو تو روسری نمی پوشه؟
بعد تو فقط بخندیو لپشو بکشی اونم هی محکم بزنه رو دستت بگه جواب منو بده


چیه خو پسرم غیرتیه به باباش رفته
پاسخ:ههههههههههه


DUYĞU
ساعت18:14---2 شهريور 1393
مرد شدن شايد تصادفي باشد.
امّا :
مطمئن باشيد مرد ماندن كار هر كسي نيست...!

پاسخ:کو مرد؟خیلی کمه خیلی


DUYĞU
ساعت18:14---2 شهريور 1393
باید به بعضی ها گفت :
اینقدر که برای " خر " کردن دیگران سعی می کنی
اگه برای خودت وقت گذاشته بودی حتما :
" آدم " می شدی ...!

پاسخ:ههههههه یسسسسسسسس


DUYĞU
ساعت18:13---2 شهريور 1393
سلام گلم
ممنون از کامنتای زیباتون
پاسخ:سلام عزیززم فدااااااااااات قافلی نداششت


♠❤♠MAHTAB♠❤♠
ساعت16:00---2 شهريور 1393
مقصر خود ماییم

عشق را به کسانی ارزانی می کنیم که

از زندگی ، جز آب و علف روزانه نه می فهمند نه می خواهند!
پاسخ:هعیی اوهووم


♠❤♠MAHTAB♠❤♠
ساعت15:54---2 شهريور 1393
خيلي بي فرهنگي و بي شعوري


.

.

.

در جامعه امروز بيداد مي کنه
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


مونا و محمد
ساعت13:59---2 شهريور 1393


میخندم همانند یک دلقک برای غم هایم......

چه فرقي مي كند.. در سيرك يا در خانه؟!! خنده ات كه تلخ باشد، دلت كــه خون باشد، تو هم دلقكي..!!
***آپم****
پاسخ:ناایس مرسی گلم اومدم


maryami
ساعت0:59---2 شهريور 1393
شرط دل دادن دل گرفتنه

شرط طمعه نشدن گرگ شدنه

دنیاى امروز ما پر از معاملات بى رحمانس

کاش قطار دنیا لااقل برای من یکى می ایستاد و پیاده می شدم
پاسخ:کاش...........


maryami
ساعت0:57---2 شهريور 1393
عمقِ احساسُ نمیشه نوشت !

مثل درکـــ خوابیدن کنار ساحلُ شنیدن صدای دریا ؛

مثل قدمــ زدن زیر بارون ؛ بدون چتر !

مثل لذت پرواز تو آسمون آبی...

پاسخ:ناایس عالی


مهران
ساعت0:43---2 شهريور 1393
درد یعنی:

سرت به همون سنگی بخوره که

یه روزی به سینه میزدی
پاسخ:اوهووم


ابنبات چوبی
ساعت0:33---2 شهريور 1393
سیلااااام
خدا نکشتت ترلان دوساعته دارم به این جوکات میخندم
منم یکی بگم :
مرده لخت میره جنگل.. حیوونای جنگل بهش میخندن و میگن :
این چرا دمش از اینوره ...
به منم سر بزن
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


mahdi
ساعت16:12---1 شهريور 1393
عالی بود ینی معرکه و فاز سنگین

پاسخ:آره دیه فازسنگین و عشقه


mar♥jan
ساعت11:18---1 شهريور 1393
اینکه میگن هیچ جا مثه خونه آدم نمیشه ، همش دوروغه محضه !
ناموسن یه هفته تو هتل ۵ ستاره بودیم
به این برکت قسم راضی نمیشدم بیایم خونه
پاسخ:خخخخخخ دقیقاااااااااااااا


mar♥jan
ساعت11:16---1 شهريور 1393
یکی از بزرگترین دردسرای پسرا اینه که
یکی از مخاطبین خاصش ته ریش دوست داشته باشه و اون یکی ۳تیغه :|
اصن نابود میکنه آدمو …
پاسخ:عجب مشکل بززرگی اووووف کمر شکنه لامصب


گیتی
ساعت10:51---1 شهريور 1393
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی …

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی …

شاکی بشی ولی شکایت نکنی …

گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …

خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی …

مثل الان من..
چرت گفتم باورنکنیا الان آهنگ جاستینوگوش دادم جز حالت تهوع حال دیگه ای ندارم خخخخ اخه مگه مجبورم که گوش می دم ؟؟؟من دیونما
پاسخ:ههههههه اجو من از تو دیوونه ترررررم


parisa
ساعت9:53---1 شهريور 1393
ﺗﻘﺼﯿﺮﻩ ﻣﺎ ﻧﯿﺴـــــﺖ!!!
ﻣﻘﺼﺮ ﺷﻤﺎ ﭘﺴــــﺮﺍﯾﯿﺪ!!!
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﻭ نمی ﭙﺴﻨﺪﯾﺪ
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺩﻡ ﻣﯿﺰﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ ﺩﻟﺘﻮﻥ غش ﻣﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﯿﺪ
ﺟــــﻮﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﻓــــﯽ !!!
ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ ﻟـــﯿﺎﻗــــﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ
ﻫﻤـــﯿﻦ ﺷﻤـــﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺎﺩﻩ می ﺒﯿﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯿﺪ
ﺍَﻣـــــــــــــــﻞ !!!
ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣــــﺎ ﻧﯿﺴــــﺖ
ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﺷﺪ ﻧﮑـــــﺮﺩﯼ ...
ﺩﺧــــﺘﺮ ﭘــــﺎﮎ ﻭ ﺳــــــﺎﺩﻩ ﺯﯾـــــﺎﺩ ﻫـــــــﺲ
ﺗـــــــﻮ ﭼﺸــــــﻤﺎﺕ ﮐـــــــﻮﺭ ﺷﺪﻩ !!!!
پاسخ:لاااایییییییییک عالی بووود


parisa
ساعت9:51---1 شهريور 1393
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم،
همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را
گرفتم و گفتم،باید چیزی را به تو بگویم او نشست
و به آرامی مشغول غذا خوردن شد
غم و ناراحتی توی چشمانش را
خوب می‌دیدم یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم
را باز کردم.
اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد
من طلاق می‌خواستم به آرامی موضوع
را مطرح کردم
به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده
باشد،فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم.
این باعث شد عصبانی شود ظرف غذایش
را به کناری پرت کرد
و سرم داد کشید، تو مرد نیستی!
آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم
او گریه می‌کرد می‌دانم دوست داشت
بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است
اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای
به او بدهم من دیگر دوستش نداشتم،
فقط دلم برایش می‌سوخت
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق،
برگه طلاق را آماده کردم که در آن
قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین،
و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد
نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را
ریز ریز پاره کرد
زنی که 10 سال زندگیش را با من
گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل
شده بود از اینکه وقت و انرژیش را
برای من به هدر داده بود
متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم
به آن زندگی برگردم
چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم.
آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و
این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم
ببینم برای من گریه او نوعی رهایی بود.
فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من
را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر
و واضح‌تر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم
و دیدم که پشت میزنشسته و چیزی
می‌نویسد شام نخورده بودم اما مستقیم
رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد
چون واقعاً بعد از گذراندن
یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم
خسته بودم.وقتی بیدار شدم، هنوز پشت
میز مشغول نوشتن بود توجهی نکردم
و دوباره به خواب رفتم.صبح روز بعد او
شرایط طلاق خود را نوشته بود:
هیچ چیزی ازمن نمی‌خواست و
فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته
بود.او درخواست کرده بود که در آن
یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی
نرمال داشته باشیم دلایل او ساده بود:
وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست
که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز
دیگر هم خواسته بود.
او از من خواسته بود زمانی که او
را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم
به یاد آورم. از من خواسته بود که
در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده
و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم.
فکر می‌کردم که دیوانه شده است.
اما برای اینکه روزهای آخر با هم
بودنمان قابل‌تحمل‌ترباشد،
درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام
حرف زدم بلند بلند خندید و گفت
که خیلی عجیب است و بعد با خنده
و استهزا گفت: که هر حقه‌ای هم که سوار
کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی
عنوان کرده بودم من و همسرم
هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم
وقتی روز اول او را بغل
کردم تا از اتاق بیرون بیاورم
هر دوی ما احساس خامی
و تازه‌کاری داشتیم پسرم به پشتم زد
وگفت: اوه بابا رو، ببین مامان
رو بغل کرده اول او را از اتاق
به نشیمن آورده و بعد از آنجا به
سمت در ورودی بردم حدود 10 متر
او را درآغوشم داشتم کمی ناراحت
بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم
و او رفت که منتظر اتوبوس شود
که به سر کار برود من هم به تنهایی
سوار ماشین شده و به سمت شرکت
حرکت کردم.در روز دوم هر دوی
ما برخورد راحت‌تری داشتیم.
به سینه من تکیه داد.
می‌توانستم بوی عطری که به
پیراهنش زده بود را حس کنم.
فهمیدم که خیلی وقت است خوب
به همسرم نگاه نکرده‌ام.
فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست.
چروک‌های ریزی روی صورتش
افتاده بود و موهایش کمی سفید شده
بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم
که من برای این زن چه کار کرده‌ام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده
و بلند کردم،احساس کردم حس
صمیمیت بینمان برگشته است.
این آن زنی بود که 10 سال زندگی
خود را صرف من کرده بود.
در روز پنجم و ششم فهمیدم که
حس صمیمیت بینمان در حال رشد
است. چیزی از این موضوع به
معشوقه‌ام نگفتم هر چه روزها جلوتر
می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر
می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده
بود!یک روز داشت انتخاب می‌کرد
چه لباسی تن کند چند پیراهن را امتحان
کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد.
آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد
شده‌اند یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر
شده است، به همین خاطر بود
که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد.
بخاطر همه این درد وغصه‌هاست که
اینطور شده است ناخودآگاه به سمتش
رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد
و گفت که بابا وقتش است
که مامان را بغل کنی و بیرون
بیاوری برای او دیدن اینکه پدرش
مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد
بخش مهمی از زندگیش شده بود.
همسرم به پسرمان اشاره کرد که
نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش
گرفت. صورتم را برگرداندم
تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در
این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم.
بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم
و از اتاق خواب بیرون آورده
و به سمت در بردم دستانش را
خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته
بود من هم او را محکم در آغوش داشتم.
درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد.
در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم
به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم.
پسرم به مدرسه رفته بود محکم بغلش کردم
و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که
زندگیمان صمیمیت کم دارد.
سریع سوارماشین شدم و
به سمت شرکت حرکت کردم.
وقتی رسیدم حتی درماشین را هم
قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری
نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالارفتم.
معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را
به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم،
دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.
او نگاهی به من انداخت،
تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام
گذاشت وگفت تب داری؟
دستش را از روی صورتم کشیدم.
گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم.
زندگی زناشویی من احتمالاً به این
دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم
به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم
نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم.
حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما
را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش
گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم.
معشوقه‌ام احساس می‌کرد که
تازه از خواب بیدار شده است.
یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در
را کوبید و زیر گریه زد.
از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم.
سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی
ایستادم و یک سبد گل برای همسرم
سفارش دادم.فروشنده پرسید که دوست
دارم روی کارت چه بنویسم.
ل
پاسخ:داستانش عالی بود واقعا عالیه مررسی عزیززم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, ساعت 12:48 توسط ☆тαяƖαη☆ |